۱۳۸۹ فروردین ۲۴, سه‌شنبه

عاشقانه

ای پسر چند به کام ِ دگرانت بینم---- سرخوش و مست زجام دگرانت بینم

مایه عیش ِ مدام دگرانت بینم---- ساقی ِ مجلس ِ عام ِ دگرانت بینم

تو چه دانی که شدی یار چه بی باکی چند
چه هوس ها که ندارند هوسناکی چند

یار ِ این طایفه ی خانه برانداز مباش---- ازتوحیف است به این طایفه دمسازمباش

میشوی شهره به این فرقه هم آوازمباش---- غافل از لعب ِ حریفان ِ دغل باز مباش

به که مشغول به این شغل نسازی خود را
این نه کاری است مبادا که ببازی خود را

درکمین تو بسی عیب شماران هستند---- سینه پر درد ز تو کینه گذاران هستند

داغ بر سینه ز تو سینه فکاران هستند---- غرض این است که درقصد تویاران هستند

باش مردانه که ناگاه قفایی نخوری
واقف دور و برت باش که پایی نخوری

گر چه از خاطر«وحشی» هوس روی تو رفت---- وز دلش آرزوی ِ قامت ِ دلجوی ِ تو رفت

شد دل آزرده و آزرده دل از کوی تو رفت---- با دل پرگله از ناخوشی خوی تو رفت

حاش لله که وفای تو فراموش کند
سخن مصلحت آمیزکسان گوش کند

۱ نظر:

  1. من گلستان سعدی رو خوندم.. واقعا عالی بود. مخصوصن "در عشق و جوانیش".
    در مورد کامنتت:
    حرفت درسته. تا در موقعیتش نباشی نمیدونی چکار میکنی. اما قرار بود درباره ش بنویسیم.

    پاسخحذف

از همفکری شما ممنونم...