۱۳۸۹ فروردین ۱۹, پنجشنبه

اینم از این

برای اولین بار بود که حس کردم  پشتم یهو خالی شد...

همیشه حس میکردم که اگه از همه جاهم نا امید  باشم اخر سر یه جای هست که توش احساس ارامش کنم.

 خونه , خونواده ؛ همیشه  پشتم بهشون گرم بود.

خیالم راحت بود که مادرم همیشه اغوش مهربونیش بروم بازه.

پدرم همیشه هست که روی کمکش و روی قدرتش حساب کنم.

خونه هست با فضای گرم و صمیمیش...

ولی همش پرید... 


 

 

 

۱ نظر:

از همفکری شما ممنونم...