بعد از یک ماه اولین بار که دستم به کیبورد (قلم) میره...!
امروز اخرین روزیه که پیش عشقم هستم. بعد از یک ماه که کنار هم بودیم بازم دلم نمیاد بذارم برم ,انگار از با هم بودن سیر نمیشیم.
وقتی خبر رفتنم رو بهش گفتم. خیلی ناراحت شد... (قبلا گفته بود اگه خواستی بری تا روز رفتنت چیزی بهم نگو.)
یهو حس کردم خیلی سنگدل شدم؛ ولی خوب دلم میخواست اونم تو ناراحتیم شریک باشه. اگه نمیگفتم تا فردا از غصه میترکیدم.
کاش میشد هیچوقت نرفت. هنوز اختیار خودمو ندارم وگرنه تا ابد پیشش میموندم.
قیافه ی اخمو و گرفته اش رو که میبینم اشک تو چشمام جمع میشه. جدیدا اینجوری شدم؛ (بقول ارازل به فرتی اشکم در میاد.)
صورتمو به بهانه های مختلف برمیگردونم که چشمامو نبینه... کاش اصلا بهش نمیگفتم؛ ناراحتی خودمو میتونم تحمل کنم ولی
نمیتونم ناراحتیه اونو ببینم. فکر کردم با گفتنش یکم سبک میشم ولی برعکس شد حالا باید غصه ی ناراحتیه اونو هم بخورم.
انگار واقعاعاشق عاشقم شدم...
فکر نمیکردم دوباره عاشق شم؛اونم اینجوری.
بازیه روزگاره دیگه...عاشق شدم حتی بیشتر از عاشقم.
قبلا یه جا خوندم که در ان واحد نمیشه هم عاشق و هم معشوق کسی باشی. واقعا هم باورش داشتم و بهم ثابت شده بود. ولی حالا دیدم هیچ چیز این دنیا طبق قانون و قاعده پیش نمیره... من هم عاشق یه نفرم و هم معشوقش.!
نمیدونم چرا دارم اینا رو مینویسم شاید با اینکار کمی سبک شم و شايد اونم با ديدنش اروم شه.
از همین الان دلم گرفته و بغض تو گلوم کم کم داره میترکه؛ حیف که تنها نیستم وگرنه با صدای بلند گریه میکردم...!
دلم ميخواد اینو بدوني عزيزم "نبودنت, ندیدنت و دور بودنت دلیل نمیشه واسه از یاد بردنت."
خیلی دوست دارم شازده . اونقد که نمیتونی بفهمی.....
امروز اخرین روزیه که پیش عشقم هستم. بعد از یک ماه که کنار هم بودیم بازم دلم نمیاد بذارم برم ,انگار از با هم بودن سیر نمیشیم.
وقتی خبر رفتنم رو بهش گفتم. خیلی ناراحت شد... (قبلا گفته بود اگه خواستی بری تا روز رفتنت چیزی بهم نگو.)
یهو حس کردم خیلی سنگدل شدم؛ ولی خوب دلم میخواست اونم تو ناراحتیم شریک باشه. اگه نمیگفتم تا فردا از غصه میترکیدم.
کاش میشد هیچوقت نرفت. هنوز اختیار خودمو ندارم وگرنه تا ابد پیشش میموندم.
قیافه ی اخمو و گرفته اش رو که میبینم اشک تو چشمام جمع میشه. جدیدا اینجوری شدم؛ (بقول ارازل به فرتی اشکم در میاد.)
صورتمو به بهانه های مختلف برمیگردونم که چشمامو نبینه... کاش اصلا بهش نمیگفتم؛ ناراحتی خودمو میتونم تحمل کنم ولی
نمیتونم ناراحتیه اونو ببینم. فکر کردم با گفتنش یکم سبک میشم ولی برعکس شد حالا باید غصه ی ناراحتیه اونو هم بخورم.
انگار واقعاعاشق عاشقم شدم...
فکر نمیکردم دوباره عاشق شم؛اونم اینجوری.
بازیه روزگاره دیگه...عاشق شدم حتی بیشتر از عاشقم.
قبلا یه جا خوندم که در ان واحد نمیشه هم عاشق و هم معشوق کسی باشی. واقعا هم باورش داشتم و بهم ثابت شده بود. ولی حالا دیدم هیچ چیز این دنیا طبق قانون و قاعده پیش نمیره... من هم عاشق یه نفرم و هم معشوقش.!
نمیدونم چرا دارم اینا رو مینویسم شاید با اینکار کمی سبک شم و شايد اونم با ديدنش اروم شه.
از همین الان دلم گرفته و بغض تو گلوم کم کم داره میترکه؛ حیف که تنها نیستم وگرنه با صدای بلند گریه میکردم...!
دلم ميخواد اینو بدوني عزيزم "نبودنت, ندیدنت و دور بودنت دلیل نمیشه واسه از یاد بردنت."
خیلی دوست دارم شازده . اونقد که نمیتونی بفهمی.....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
از همفکری شما ممنونم...