۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۶, پنجشنبه

این روزای تو

بعد از یه مدت دوری باورت نمیشه تا چند ساعت دیگه همه ی اون دلتنگی ها و بیقراری ها تمام میشه...
گوشیتو نگاه میکنی میبینی بله.! این حس دوطرفه اس. اون هم از شوق دیدن تو خوابش نگرفته.
از اتوبوس پیاده میشی ومنتظرش میمونی... بر خلاف همیشه که از انتظار متنفری این دفعه از ثانیه ثانیه انتظارش لذت میبری چون میدونی بعدش چی در انتظارته.
بخودت میای میبینی تو بغلش اروم گرفتی و داری توی اغوشش غرق میشی..
تازه میفهمی چقدر بیشتر از اون چیزی که فکر میکردی دلت براش تنگ شده بود. دلت نمیاد حتی یه لحظه ام ازش جدا شی. ولی باید بفکر اون هم باشی حتمی کار داره. میدونی که اون هم دوست نداره ازت جدا شه ولی چون تو بهتر میتونی احساساتت رو کنترل کنی پیشنهاد رفتن رو میدی.!
دلت میخواد هیچوقت کارت تموم نشه که بعدش برای موندن بهانه ای نداشته باشی. با برخورد به هر مشکل کوچیکی کار رو موکول میکنی به فردا...
تقریبا نه تا فردا میاد و میره... هر روز بهتر از روز قبلش... هیچوقت فکر نمیکردی کسی توی زندگیت اینقدر مهم بشه که حتی یک لحظه هم نتونی بهش فکر نکنی.
وقتی توی اغوشش داری بوسه باران میشی همه ی غصه ها,دردها و ناراحتی هات رو فراموش میکنی.
وقتی وجودت پر میشه از اون میفهمی که چقدر عاشقی و اون چقدر دیوونه وار دوستت داره.
خیلی وقت بود بهانه یا بهتر بگم امیدی برای زندگی نداشتی,از وقتی اون اومده همه چی رو با خودش اورده.خدانکنه یه روز به هر دلیلی بره اونوقته که....
هر اومدنی یه رفتنی هم داره.برخلاف میلت مجبوری که بری. ولی کی دلش میاد این وجود سراسر خوبی رو ول کنه و بره...
پای اتوبوس وایساده و نگاهت میکنه,معلومه بیقراره ولی دائما لبخند به لب داره که نکنه تو با دیدن ناراحتیش ناراحت شی...
اون رفت...
تو هم رفتی...
و دوباره دلتنگی.







.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از همفکری شما ممنونم...