۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۹, چهارشنبه

حس خوب

امروز برای اولین بار از دستور شنیدن خوشم اومد(یعنی خیلی وقتا خوشم میومد ولی بروز نمیدادم,اخه نباید جلوی خیلی ها کم اورد و کوتاه اومد).
چیز شیرینی که تا حالا تجربه نکرده بودم.
خوشم اومد که عشقم روی من تعصب داره و بخاطر این تعصبش,از من ناراحت و عصبانی میشه.
(البته خودم یه چیزای رو با عصبانیت و داد زدن شنیدن بیشتر دوست دارم,که این یه مشکل روانیه و دسته خودمم نیس.اینجوری درست شدم دیگه)
حس خوبیه. شاید بگید چقد لوسه اخه اینم شد حرف,همه ی عاشقا رو عشقشون تعصب دارن. ولی باید بگم من عاشق زیاد داشتم.ولی هیچکدوم اینجوری نبودن. همیشه ازاد بودم تو رابطه هام. واین بود بهانه ی عاشقا: که نمیخوایم محدودت کنیم دوست داریم ازاد باشی و از تمام لذتها بهرمند بشی. اما نمیدونستن یه لذت هست که هیچکدومشون طعمش رو بهم نچشوندن.
ولی این عاشقم میگه باید فقط مال من باشی,و چقد شیرینه اخمش و این باید گفتنش با قاطعیت.!
دوست دارم مدام به شوخی بهش بگم نه. که اونم اخم کنه و سرم داد بزنه و من لذت ببرم.( فک کنم دارم دیوونه میشم)
اینجوری حس میکنم واقعا مهم هستم.

البته بدون عصبانیت هم نمیگفت من هیچوقت بهش خیانت نمیکردم چون واقعا واسه ی من هم چیز هست. نمیگذاره هیچ کمبودی رو حس کنم. امیدوارم اون هم همین حس رو نسبت بمن داشته باشه.


.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از همفکری شما ممنونم...